امام زمان
- ۸ نظر
- ۰۲ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۵۴
بسم الله الرحمن الرحیم
|
قرآن !
من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان
آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن !
من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .
یکی
ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته، یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده
،یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، یکی به خود می بالد که ترا در کوچک
ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی
کنیم ؟
قرآن!
من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا
می شنوند ، آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره
می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می
زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …
قرآن !
من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،
خواندن
تو آز آخر به اول ،یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا
حفظ کرده اند ، حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .
آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ، گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.
دان هرالد کاریکاتوریست و طنزنویس آمریکایى در سال ١٨٨٩ در ایندیانا متولد شد و در سال ١٩۶۶ از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است اما قطعه کوتاهش «اگر عمر دوباره داشتم...» او را در جهان معروف کرد. بخوانید:
« البته آب ریخته را نتوان به کوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد.
اگر عمر دوباره داشتم،
مى کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم.
همه چیز را آسان مى گرفتم.
« گل آفتابگردان رو به نور میچرخد و آدمی رو به خدا.
ما
همه آفتابگردانایم. اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی،
دیگر آفتابگردان نیست. آفتابگردان، کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت
ندارد.»
وصیت
در
همسایگیِ من مردی بود دیندارِ پرهیزگار, و کوتاه دستِ یزدان پرست. چون
مدتِ حیاتش به آخر آمد, و اجل بر املِ او غالب شد, پسری جوان داشت و
بیتجربه؛ او را پیش خود خواند و از هر نوعی او را وصیتها کرد و در
اثنایِ آن گفت: ای جانِ پدر, آفریدگارِ عالم- جلّ جلاله- مرا مال و نعمتی
داده است و من, آن را به رنج و سختی, حاصل کردهام؛
پیش از آنکه سقراط را محاکمه کنند از وی پرسیدند: بزرگترین آرزویی که در دل داری چیست؟
پاسخ داد: بزرگترین آرزوی من این است که به بالاترین مکان آتن صعود کنم و با صدای بلند به مردم بگویم: ای دوستان، چرا با این حرص و ولع بهترین و عزیزترین سال های زندگی خود را به جمع ثروت و سیم و طلا می گذرانید، در حالیکه آنگونه که باید و شاید در تعلیم و تربیت اطفالتان که مجبور خواهید شد ثروت خود را برای آنها باقی بگذارید، همت نمی گمارید؟
ازحکیمی
پرسیدند که چرا استماع تو از نطق تو زیادت است؟ گفت: زیرا که مرا دو گوش
داده اند و یک زبان ، یعنی دو چندان که می گویی می شنو.
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند ، تو از پیش مگوی
از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی.
برگرفته از کتاب اخلاق ناصری